شهرادشهراد13 سالگیت مبارک

❀ ♥یکی یه دونه مامان و باباش♥ ❀

آتلیه + مامانی ورزشکار(3 ماهگی)

  سلام سلام صد تا سلام   از اونجایی که پست قبلیم خیلی خالی و بدون متن بود مامانم 6 روز آپ نکرد که سوژه جدید پیدا کنه. آتلیه : نمیدونم چی شد که مامانی صبح از خواب پاشد و خیلی یه دفعه ای و غافلگیرانه زنگ زد به عزیز جون و گفت میخوام امروز شهرادو ببرم آتلیه که عکسای خوشگل خوشگل بگیره (آخه تو اتاقم اصلا عکس نداشتم) عزیز جون اومدو منو بردن آتلیه روناک از اونجایی که من خیلی کوچولو هستم و تنها کاری که انجام می دم غلط زدن و یه ذره بالا گرفتن سره عکسام خیلی ساده میشد هرچی هم آقای عکاس به مامانم میگفت که بابا این هنوز کوچیکه الان چند تا عکس ساده بگیر بعد یه دو سه ماه دیگه بیارش که حرکاتش کامل تر بشه مامانیم گ...
2 بهمن 1390

آتلیه(8 ماهو 22 روزگی)

سلام دوستای گلم بلاخره تصمیم گرفتم وبلاگ فرشته کوچولومو زود به زود آپ کنم .آخه میدونین وقتی هوا انقدر اینجا سرده که نمیتونیم از خونه بیرون بریم و همینطور گل پسرم انقدرها بزرگ نیست که هرروز کارهای جالب و جدید انجام بده چه جوری بدون سوژه میتونم زود به زود آپ کنم ؟؟؟   چند روزی بود که با زهره جون(عمه جونی آقا شهراد)تصمیم گرفته بودیم که بچه هامونو ببریم آتلیه و ازشون عکس بگیریم اما به خاطر حجم بالا کارهای شوهر جونی و اینکه میخواستم یه مقدار کمکش کنم تا زیاد خسته نشه همش به تعویق می افتاد.تا اینکه امروز از آتلیه وقت گرفتیم و بلاخره بخت این عکس گرفتن باز شد هرچند که همون اول موقع عکس گرفتن پسری چسبیده بود به منو اصلا پایین نمی...
2 بهمن 1390

تاخیر

  سلام دوستای نانازم میدونم تاخیر این دفعه من خیلی طولانی شد .همش تقصیر این باباجونیمه ، آخه بابایی کاراش تو اداره خیلی خیلی زیاد شده واسه همینم بعضی از پرونده هارو آورده خونه تا مامان جون ثبتشون کنه به همین دلیله که مامانم نمیتونه پست جدید واسم بزاره ،تازه فقط این نیست به خاطر همین پرونده ها حتی دیگه واسم درست و حسابی غذا درست نمیکنه،یا سرلاک بهم میده یا شیر با بیسکوییت مادر ،منم چون پسر خیلی خوبی هستم با کمال میل می خورم و صدام هم در نمیاد. و اما بلاخره کارهای مامانی یکم سبک شد و بعد از عمری چندتا عکس از من گرفت آخه من تو این چند وقته یه عالمه پیشترفت کردم :موهام کم کم دراومده،تقریبا میتونم بایستم و ... خودتون تو ع...
26 دی 1390

یه روز برفی

سلام دوستای نازم یه عالمه عکس برفی دارم   دیشب که می خواستیم بخوابیم آسمون پر ابر بود و امروز صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم که یه عالمه برف رو زمین نشسته انگار که درختا لباس سفید پوشیدن .مامان جونم وقتی که دید برف خیلی خیلی خوشگلی رو زمین نشسته به دختر همسایمون(زهرا جون) زنگ زد و گفت تا برفها آب نشده بیا بریم تو حیاط و از شهراد عکس بگیریم با هم دیگه لباس تنم کردن و منو بردن تو حیاط    ...
14 دی 1390

دندونی شهراد جون

سلام دوستای خوبم دیشب جشن دندونی من بود   جاتون خالی خیلی خوش گذشت همه اومده بودن خونمون منم پسر خوبی بودم حالا یه عالمه عکس از زحمتایی که مامان جونم کشیده بود براتون میذارم عکساشو میذارم تو ادامه مطلب    اینجا دارم باروبانهایی که مامان جون واسه گیفت ها خریده بازی میکنم این جعبه گیفت هاست که مامان درست کرد و توش پاکن و تراش فانتزی،شکلات،پاستیل دندون و گیره عکس مگنت دار گذاشت واسه بچه ها و آخرش هم از این بادکنک ها بهشون داد                         این کارت دعوت مهمونا و لیبل نوشابه هاست که ...
4 دی 1390

تبریک شب یلدا

دوستای گلم یلداتون مبارک    آنگاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود، نیاکان ما، بلند ترین شب سال، یلدا، شب تولد مینو(الهه زن)و میترا (الهه خورشید) را جشن می گرفتند این شب و همه شب های پر ستاره ایرانی شاد باش باد                     ...
30 آذر 1390

اولین مروارید گل پسرم

سلام دوست جونیا ه و ر ااااا ااااا ااااا ااااا ااااا ااااا ااااا اولین دندون گل پسر در اومد امروز صبح که گلم از خواب بیدار شد مثل همیشه باهاش بازی کردم و وقتی که داشت میخندید یه لحظه لثه اش توجهمو جلب کرد بله دیدم که یه مروارید کوچولو داره تو دهنش می درخشه. الهی بمیرم براش تازه دلیل بیتابی های چند روز پیششو می فهمم(پسر گلم خیلی درد میکشید ) خوب حالا یکم از روز جمعه بگم   : جمعه بعد از ظهر که مشغول تمیز کردن آشپزخونه بودم شوهر جونیم (بابا جون شهراد) گفت که میخواد شهرادو ببره حموم تا یکم آب بازی کنه اما وقتی که از حموم اومدن بیرون دیدم که ای وای گل پسرم دیگه مو نداره شوهر جونیم م...
27 آذر 1390

یه روز قشنگ به روایت تصویر

سلام دوستای نازم امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم سامان جون (پسر داییم)خونمونه آخه مامان جونش رفته بود آموزشگاه رانندگی و اونو آورده بود خونمون که مامانم نگهش داره.آخه سامان جونی هم مثل من کوچولوئه اما یکم ازم بزرگتره اون یک سال و چهار ماهشه .خلاصه کلی با هم بازی کردیم و مامان جونیمم اذیت نکردیم تازه مامانیم ازمون یه عالمه عکس گرفت(اینم عکسای امروزم . منو سامان جونی در حال بازی با لگو من از بازی خسته شدمو رفتم سراغ گل مامانم آخه اصلا ازش خوشم نمیاد         من در حال داغون کردن گلدون مامان جون من در حال خوردن برگهای گل زشت       &...
23 آذر 1390

پیشترفتهای من 4

سلام دوستای گلم حالتون چطوره ؟ خوبین ؟ امیدوارم هرجا که هستین خوب باشین . من امروز میخوام براتون از بزرگ شدن و پیشترفتهایی که کردم بگم . من دیگه واسه خودم مردی شدم میتونم غذا بخورم میتونم با روروئکم هر جا که دلم میخواد برم ، میتتونم به تنهایی بشینم و البته وقتی بابایی از خونه میره بیرون پشت سرش گریه میکنم .آخه میدونین من بابا جونمو خیلی دوست دارم اون وقتی خونس همش با من بازی میکنه اما نمی دونم چرا همیشه میره اداره و منو تنها میذاره.اشکال نداره به جاش وقتی از اداره برمیگرده من با شیرین کاریام خستگی رو از تنش در میارم . اینم عکسای جدید من:   راستی یه نظر خواهی :به نظرتون قالب قبلی وب...
7 آذر 1390

ادامه پست قبلی

سلام دوستای عزیزم عید غدیر خم رو به همتون تبریک میگیم مامان جونیم بهتون قول داده بود که ازمن عکس بگیره و عکسای غذا خوردنمو واستون بزاره که به قولش عمل کرد و این عکسارو ازم گرفت من جدیدا با تمام قدرت شصت پامو میکنم تو دهنمو میمکم آخه خیلی خوشمزه است  باور نمیکنین ؟؟؟ اینم عکساش   ...
23 آبان 1390