شهرادشهراد13 سالگیت مبارک

❀ ♥یکی یه دونه مامان و باباش♥ ❀

نیم سالگی گل پسرم

  گل پسرم نیم سالگیشو تموم کرد و وارد نیمه دوم  سال اول زندگیش شد راستی گل پسرم غذا خوردنت مبارک سلام دوست جونیا همونطور که گفتم آقا شهراد ما دیگه واسه خودش مردی شده و حالا غذا میخوره منم که همش منتظر بودم گلکم 6 ماهگیشو تموم کنه هی واسش غذا درست میکنم و طبق سفارش دکترش بهش روزی 4 ml که برابر با 4 تا قطره چکونه بهش آب هویج میدم اما این پسر شیطون من سرلاک و حریره بادام دوست نداره و دهنش و میبنده و هرچی منو باباش واسش شعر میخونیم تا سرش کلاه بره و دهنشو باز کنه نمیشه که نمیشه تازه وقتی هم که قطره آهن بهش میدم تو گلوش نگه میداره،قرقره می کنه بعد هم شوتش میکنه بیرون منم تند تن...
21 آبان 1390

تولد عسل جون

سلام دوستای عزیزم ما از سفر برگشتیم جاتون خیلی خالی بود واسه همه شما نی نی های ناز و خونواده هاتون دعا کردم و از امام رضا خواستم همه شما رو بطلبه... و اما دیروز... دیروز تولد عسل جون(دختر عمه خوشگلم) بود جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت و منم بر خلاف تولد سامان جونی پسر خوبی بودمو اصلا مامان و بابامو اذیت نکردم و همش میخندیدم (خب دیگه واسه خودم مردی شدم 6 ماهمه) .خلاصه تا نصف شب خونه عمه جون بودیمو خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. اینم عکسای تولد عسل جونی عسل جون با دوستاش و البته من من و عسلی عسل جون تولدت  سالگیت  مبارک عسل جون امیدوارم 120 سال زنده باشی ...
9 آبان 1390

عکس گل پسرم

ه و ر ا اااا اااا اااااا ااااا اااااا   شهراد گلم تو مسابقه روز جهانی کودک برنده شد   این عکسو واسه ویترین نی نی وبلاگ میزارم آفرین به مامانی نویسنده عزیزان ما داریم میریم مشهد واسه همین چند روزی نیستم با آپ جدید میام به جای همتون زیارت میکنم ...
19 مهر 1390

روز جهانی کودک مبارک

  سلام دوست جونیا . روز جهانی کودک رو به همه نی نی وبلاگی ها و همه نی نی های دنیا تبریک میگم .   الان میخوام یکم درمورد دیروز براتون بگم ، دیروز دایی حامد جونم واسه چند روزی اومده بود خونه پدر جونی (آخه خونش شاهروده) و یه عروسک خیلی خوشگل به همراه عکسای جدید آنیتا جون (دختر گلش) برام آورده بود آخه منو آنیتا تقریبا هم سن هستیم.دایی جونم صبح زود رسیده بود و مامانم منتظر موند که من بیدار بشم تا با هم بریم خونه پدر جون که دایی حامد رو ببینیم.مامان جونم میخواد عکسای آنیتا جونو واستون بزاره.(ببینین چه خوشگله) اینم عکس شهراده صبح که میخواستیم بریم خونه پدر جون بردمش تو اتاقش که لباساشو عوض کنم یه...
16 مهر 1390

دوباره سلام

سلام سلام صد تا سلام گل پسرم وارد 6 ماهگی شد. مثل اینکه خیلی دیر کردم آخه کم کم صدای دوست جونیام در اومده و همه دارن شکایت میکنن.مرسی که انقدر به فکر مایید از همتون عذر میخوام . میدونین اکانتمون تموم شده بود و این چند وقته منو شوهر جونیم خیلی سرمون شلوغ بود واسه همینم وقت نکردیم بریم شارژ کنیم . فعلا یکی دوتا عکس میذارم اما بعدا با یه پست بهتر میام چون پسر گلم داره دندون در میاره و یه کوچولو تب داره و بیتابی میکنه فقط میتونم یه آپ عجله ای داشته باشم . همتونو دوست دارم ...
11 مهر 1390

نمایشگاه

سلام عزیزان امسال برای اولین بار نمایشگاه صنایع دستی کشورهای عضو اکو تو پارک بش قارداش شهر ما برگزار شد منو مامان جونی بابا جونی هم با دایی حمید و خانوادش برای دیدن صنایع دستی رفتیم و جاتون خالی حسابی خوش گذشت .به جز کشورهای عضو اکو از همه جای ایران هم اومده بودن و غرفه داشتن(به نظر من که صنایع دستی کشور خودمون یه چیز دیگه است) . افتتاحیه اش خیلی خوب بود یه گروه رقص از خراسان جنوبی(بیرجند)اومده بودن که واقعا قشنگ میرقصیدن. ،سه یا چهارتا هم چادر عشایری بود که فرهنگ و سنت عشایر ایران رو نشون میدادن و با لباس های قشنگ محلی نون و آش محلی می پختن و به مردم می دادن(جاتون خالی آشش خیلی خوشمزه بود) واقعا بوی دود ، گرما...
23 شهريور 1390

پیشترفتهای من3+ بوی مهر

سلام سلام 100 تا سلام دیروز تولد 1 سالگی سامان جون(پسر دایی حمید) بود .تولدت مبارک سامان جون منو مامانیمم از صبح رفتیم خونشون تا به زندایی سارا کمک کنیم ولی مگه من گذاشتم انقدر بد قلقی کردم که نگو آخه جدیدا همش دوست دارم مامانیم منو بغل کنه و اصلا نذاره زمین .بلاخره با هر سختی ای که بود مامان و زندایی جونم کارارو انجام دادن و حاضر شدن که مهمونا بیان اما من که همیشه پسر خوبی بودمو تو عروسیا صدا اصلا اذیتم نمیکرد این دفعه حسابی از سرو صدا ناراحت شدمو حال مامانیمو گرفتم هرکی هم منو بغل میکرد گریه میکردم و همش دوس داشتم بغل مامانیم باشم که به خاطر همینم مامانم اصلا توی فیلم نیست اگرم هست منم بغلشم . خوب این مهمونی هم به خوبی و خوشی ...
18 شهريور 1390

4 ماهگی

 پسر گلم  ماهگیت مبارک سلام دوست جونیا من امروز 4 ماهمو تموم کردم و وارد 5 ماهگی شدم .اما شانس آوردم که امروز تعطیله وگرنه باید میرفتم مرکز بهداشت و واکسن میزدم .هروقت که نزدیک واکسن زدنم میشه مامان جونیم خیلی ناراحت و استرسی میشه.آخه من خیلی ساکتو مظلومم اما وقتی واکسن میزنم حسابی دردم میادو گریه میکنم تازه مامانم منو همراهی و گریه میکنه.همش خدا خدا میکنه که من زود 6 ماهه بشم و واکسنام تموم بشه.ولی اشکال نداره یه درد کوچولو ارزششو داره چون اونوقت همیشه سالم میمونم. راستی قابل توجه مامانی پریسا خانو دوست جونی خوشگل خودم که به مامانم میگه تنبل:(ما هاردمون سوخته بود و تا یکی دیگ جایگزینش کردیم یکم طول کشید واسه...
10 شهريور 1390

یه روز قشنگ دیگه

سلام دوستای نازنینم امروز صبح که از خواب پاشدیم دیدم هوا خیلی خوبو خنکه مامانمم تصمیم گرفت که بریم بازار تا واسه گل پسرش (یعنی من) لباس خونگی بخره.آخه از لباسام خسته شده .با هم حاضر شدیم رفتیم baby center و ٢ دست لباس خوشگل برداشتیمو رفتیم سمت صندوق حساب کردیم و اومدیم خونه.البته چون آقای فروشنده گفت 3 روز دیگه مدل های جدید میاریم مامانم فقط همین دوتارو برام خرید                              بعدش مامانیم رفت که واسه باباجونیم ناهار درست کنه (آخه باباییم به خاطر تیروئیدش نباید روزه بگیره)...
2 شهريور 1390

تنبلی مامانی

سلام دوست جونیا امروز مامانی تنبلم هیچی به ذهنش نمی رسه  بنویسه فقط چندتا از عکس جدیدمو میذاره امیدوارم خوشتون بیاد شهراد خجالتی شهرادو دست خوشمزه شهرادو عروسک مورده علاقه شهراد و زنبوری شهراد خوش خنده منو ببخش نازنینم سری بعد یه عالمه چیزای خوشگل واست مینویسم دوست دارم گلم ...
24 مرداد 1390