شهرادشهراد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

❀ ♥یکی یه دونه مامان و باباش♥ ❀

بازگشت

سلام یدونه مامان. من برگشتم.برگشتم تا نیبود این 2 سالو جبران کنم. تو این 2 سال خیلی اتفاقا افتاد مخصوصا سال گذشته یعنی 93. دوباره برات مینویسم و تمام تلاشمو میکنم تااین 2  سالو جبران کنم. دوستون دارم.هم تورو هم بابا جونو.
28 فروردين 1394

تولدت مبارک

  سلام دوستای مهربونم اینم از پست تولد پسری البته با یکم تاخیر که دلیلش گم شدن رم ریدرم و نداشتن هیچ امکانات دیگه ای واسه ریختن عکسا تو سیستم الانم که بابا جون شهراد زحمت کشیده و یه بلوتوث برام خریده تا من این پستو براتون بزارم(البته خودشم با خرید بلوتوث از دست غر غرای من واسه گم شدن رم ریدر راحت شد) حتما با خودتون فکر میکنید من چییییییییییییییکار کردم واسه تولد پسری.اتفاقا هیچ کار خاصی نکردم به جز اینکه یه شیرینی واسه پذیرایی اولیه با چای ، یه ژله خرده شیشه ،کیک و شام هم که بابای شوهری ازم خواست که قیمه براش درست کنم و منم اطاعت امر کردم . حالا شرح روز تولد: صبح روز تولد که یه زلزله 4 ریشتری اومد تقریبا نزد...
16 ارديبهشت 1392

قشنگترین هدیه

سلام دوستای خوبم امسال شهراد بهترین و قشنگترین هدیه تولدشو از آرشیدا جون و مامان مهربونش گرفت .عزیزم ازت خیلی خیلی ممنونم امیدوارم من هم بتونم این محبتتونو جبران کنم از راه دور می بوسمتون .(گلم بقیه عکساروهم لا به لای پست تولدش میذارم بازم ممنونم)       ...
9 ارديبهشت 1392

2 روز مونده تا تولد شهرااااااد

عزیز دلم 2 روز دیگه تولد دو سالگی توئه این دو سال شیرینترین سالهای زندگی من بود و میدونم در کنار تو لحظات زیباتر و شیرینتری هم دارم.از وقتی تو اومدی شادترم مسئولیت پذیرترم مهربان ترم و حتی میتونم بگم میفهمم مادرم شایدم زنم .اینا احساساتین که قبل از اومدن تو ممکن نبودن.خدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم که تو هستی و سالمی و در کنار منی . برات آرزوی عمری با عزت،سربلندی،موفقیت و خوشبختی میکنم و امیدوارم روز به روز شاهد پیشترفتهای عالی تو باشم. (گلم امسال تصمیم جشن تولد خیلی بزرگی برات نمیگیرم فقط خونواده مامانو بابا هستن که جمعا میشیم 23 نفر تم تولدت رو هم ملوانی انتخاب کردم که عزیز جون زحمت دوختن لباستو کشیده،کیک رو هم قراره خودم درست ک...
9 ارديبهشت 1392

گردش در هوای ابری

سلام دوستای خوبم .جاتون خالی امروز روز خیلی خوبی بود و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت . صبح که از خواب بیدار شدیم طبق معمول همیشه شوهر جونی اداره بود و من مشغول جمع و جور کردن خونه که یه دفه تلغن زنگ زد،شوهر  جونی پشت خط بود و گفت ناهار درست نکن که امروز زود از اداره میام بریم یه دوری بزنیم که تصمیم گرفته بود بریم رستوران بابا امان .منم که اصلا حوصله غذا درست کردن نداشتم از خوشحالی رو ابرا بودم جای همتون خالی نمیدونم بابا امانو میشناسین یا نه اما یه پارک جنگلی خیلی زیبا و بزرگیه تو 5 کیلومتری بجنورد.هوا هم که حسابی ابری با نم نم زیبای بارن بود.شهرادم که خیلی خیلی بازیگوش شده یه عالمه اینور اونور دوید و حسابی بازی کرد.حالا عکساشو میزارم می...
1 ارديبهشت 1392

شهراد و شکوفه های باغچه پدرجون+تولد 58 سالگی پدرجون

سلام دوستای گلم دیروز رفتیم خونه بابام و جای شما خالی یه دفعه چشمم به شکوفه های آلبالو و زردآلو افتاد که واقعا یاغچه رو مثل بهشت گل بارون کرده بود و بابا جونمم همونجا گفت دوربینو بیار از شهراد عکس بگیر. شکوفه های زیبای آلبالو اینم شکوفه بهاری من که از همه اون گل ها زیباتره و حالا تولد پدرجون: امروز باباجونه من 58 ساله شد نمیدونین وقتی نگاش میکردم و موهای سفیدو زیباشو میدیدم چقدر دلم میگرفت و اون لحظه همش دعا میکردم که خدا کنه از من راضی باشه و خدا بهش عمر طولانی و با عزت بده. اینم کیک تولد بابای گلم که حسابی با جون و دل درستش کردم و دستورشو تو پست بعدی میزارم براتون. و اینهم باباجونم همراه نوهای گل خونوادم...
25 فروردين 1392

تحول

  سلام دوستای خوبم این چند وقت که نبودم خیلی اتفاقای تلخ و شیرینی رخ داد مثل از دست دادن خاله عزیزم ، به دنیا اومدن ارشک نازنین(پسر عمه شهراد) ، سخت بیمار شدن یکی از عزیزانم که واقعا خدا دویاره اونو بهمون بخشید ، عروسی برادر شوهرم  و خیلی چیزای دیگه که منو از اومدن به نت دور کردن . اما الان میخوام با کمک شما دوستای گلم دوباره وب پسرمو با یه تغییر کوچیک آپ کنم. خیلی از شما سروه جون (مامان حنا) رو میشناسین که تحت دلایلی دیگه وبلاگ نویسی نمیکنه. من میخوام اگه موافق باشین مثل وب اونا در کنار خاطرات شهرادم دستورات آشپزی و شیرینی پزی هامو براتون بزارم. دیشب تولد بابا جون شهراد بود و جای همتون خالی . . . حالا اولین دستوری ک...
18 فروردين 1392

بازگشت

سلام دوستای گلم بلاخره برگشتیم. این دوتا عکسو فعلا میزارم تا یه پست بهتر   کریسمس و عید نوروز شهراد در حال نقشه کشیدن واسه بهم ریختن 7 سین ...
15 فروردين 1392

شهراد و آب بازی

سلام دوست جونیا از دست این شهرااااااااااااااااااااااااااااد هرجا که بریم و آب هم باشه دیگه نمیشه کنترلش کرد.همین جمعه پیش با دوستای شوهرجونی و خونواده هاشون رفته بودیم پیک نیک که شهراد خان یه دفعه چشمش به رودخونه افتاد نمیدونین چیکار میکرد هی جیغ میزد و به زور میخواست از بغل باباش بپره تو آب که بلاخره مقاومت های ما نیجه ای نداد و آقا شهرادو گذاشتیم تو آب.با اینکه اسپری ضدآفتاب هم براش زده بودیم انقدر هوا گرم بود که حسابی پوستش سوخت . شهراد و خوشحالی زیاد بعد از پیروزی علیه مامان و بابا      الانم که دیگه مارو راحت نمیذاره هر روز ظهر که میشه میره جلوی در تراس وایمیسته و میگه مه منو ببرین ت...
7 تير 1391