شهرادشهراد، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

❀ ♥یکی یه دونه مامان و باباش♥ ❀

یه تاخیر طولانی وبلاخره بقیه عکسای عید

سلام دوستای گلم واقعا به خاطر این تاخیر طولانی ازتون عذر می خوام و از همه دوستای خوبی که برام پیام میذاشتن و جویای حال ما میشدن تشکر میکنم . راستش روز 13 بدر بعد از صرف ناهار افتادم و دستم شکست که به ناچار گچ گرفتییم واسه همینم این چند وقته آپ نمیکردم البته هنوز هم گچشو باز نکردم و این پستو با هزار بدبختی واستون میذارم.   خوب حالا بریم سراغ روزهای خوب عید : روز 11 فروردین اکثر فامیل هامون دور هم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم که بریم دور و بر شهر و یه هوایی تازه کنیم که بعد از خوردن ناهار بارون شدیدی گرفت و برگشتیم خونه . واما 13 بدر همه این عکسها قبل از شکستن دست منه        ...
23 فروردين 1391

اولین پست سال 91

یه سلام بهاری به دوستای خوب و مهربونم مجددا سال نو خورشیدی رو به همه شما عزیزانم تبریک میگم و سال خوب و خوشی رو برای شما و خانواده گرامی تون آرزو میکنم . خوب بلاخره سال 1390 با همه روزهای خوب و بدش گذشت و سال 91 آغاز شد .خدارو شکر میکنم من و خونوادم این سال نو رو با خوبی و خوشی آغاز کردیم و امیدوارم که تا آخرش هم همینطور خوب باشه.متاسفانه به خاطر اینکه شهراد نازم تو ماشین زیاد طاقت نمیاره و همش گریه میکنه که پیاده شیم نتونستیم بریم مسافرت و همینجا در کنار دوستها و آشنایان مهربونمون سال رو تحویل کردیم و جای همتون هم خالی خیلی خیلی خوش گذشت . این چند وقته هم که آقا شهراد پیشترفت کرده و راه میره و هرجا که میریم میگه منو ...
6 فروردين 1391

شهراد و اولین چهارشنبه سوری

        سلام دوستای گلم جای همتون خالی.دیشب چهارشنبه سوریه خیلی باحالی بود.البته همیشه چهارشنبه سوری های شهر ما باحاله . انقدر صدای طرقه ها بلند بود که فکر می کردی جنگه.ما هم با خونوادمون رفتیم بیرون از شهر و حسابی بزن و بکوب راه انداختیم بساط آتیش و طرقه هم که جور جور بود.شهراد که اولش از صدای طرقه ترسید و گریه می کرد اما کم کم براش عادی شد و پسر خوبی بود.خلاصه شب خیلی خوب و به یاد موندنی ای بود.امیدوارم که به همتون خوش گذشته باشه. اینجا شهراد حسابی ترسیده و دو دستی به بابا جونش چسبیده اینجا دیگه کم کم ترسش ریخته و همش میخواست بره سمت آتیش   ...
24 اسفند 1390

تبریک+تولد ثمین جونی

سلام دوستای خوبم امروز میخوام پیشاپیش جشن باستانی چهارشنبه سوری رو بهتون تبریک بگم و ازتون خواهش کنم که همگی تو پابرجا نگه داشتن این سنت قشنگ آریایی تلاش کنین بهار را با چهارشنبه سوری تابستان را با آفتاب سوزانش پاییز را با رنگهای آتشینش و زمستان را با گرمای دلنشین اجاق ها میشناسم هزار سال است که مسلمان شده ام اما هنوز شعله های زرتشت در جانم زبانه میکشد   امیدوارم شب چهارشنبه سوری خوبی داشته باشین   خوب حالا میرسی سر کارهای خودمون.دیشب تولد ثمین جون(برادرزاده عزیزم)بود و آقا شهراد کلی مارو سورپرایز کرد.اصلا از گریه و جیغ و داد خبری نبود همش نشسته بود بغل بابام و دست میزد و بالا...
21 اسفند 1390

عکسهای آتلیه

سلام دوستای خوبم خوب . . . بلاخره عکسای آتلیه گل پسرم آماده شدن و منم اسکنشون کردم که براتون بزارم تو وب شهراد جون .(البته عکسها خیلی قشنگ تر از اینها هستن اما چون بزرگ بودن خوب اسکن نشدن )       ...
16 اسفند 1390

بازم تاخیر

  سلام دوستای ناز و مهربونم  این چند وقته انقدر  هوا سرد بود که من و هم شوهر جونی شدیدا سرما خورده بودیم و همش در حال استراحت بودیم و هم اینکه خوب بلاخره نوروز باستانی ما در راهه و طبق سنتها افتاده بودم به جون خونه و تمیز کاری واز طرف دیگه هم خرید عید نوروز که به لطف این تحریمها اصلا لباسای خوبی تو بازار نیست و هر سری که رفتیم بازار دست خالی برگشتیم فعلا فقط یکی دو تیکه لباس واسه شهراد خریدم که اونم اصلا از خریدم راضی نبودم تا ببینیم هفته بعد چی میشه چون شوهر جونی قول داده هفته بعدو مرخصی بگیره که باهم طی یه عملیات گازانبری بریم بازار و ببینیم که چی گیرمون میاد.الانم که یه سری وسایل واسه تزیین اولین سفر...
7 اسفند 1390

برای همسر نازنیم

سلام عزیزای من امروز قبل از همه چیز می خوام از همسر عزیزم تشکر کنم که همیشه همه سختی ها رو تنهایی تحمل میکنه و حتی پیش من یه کلمه هم از مشکلاتش حرف نمی زنه تا یه وقت من ناراحت نشم . عزیزم ممنون که هیچ وقت هیچی واسمون کم نمیزاری و همیشه هوای منو داری و بابت اون گلهای قشنگی که برام آوردی ازت قدر دانی می کنم و قول میدم که همیشه تو تک تک سختی ها و خوشی ها کنارت باشو تا ابد عاشقت بمونم خب حالا می خوام چند تا از عکس های جدید نازدار پسرو براتون بزارم امیدوارم خوشتون بیاد. بلاخره تونستم از گل پسرم در حال دست زدن عکس بگیرم        شهراد شیطون بلا شهراد شکمو ...
24 بهمن 1390

نوزادی شهرادم

سلام دوستای عزیزم امروزصبح بعد از اینکه یه دستی به دورو بر خونه کشیدم اومدم پای کامپیوتر که یه دفعه هوس کردم عکسای نوزادی شهرادو نگاه کنم که دلم نیومد از این عکسای نازش چیزی تو وبلاگش نذارم که نتیجه دل نازکی من این پسته . پسر نازم میخوام با این پست بهت بگم که لحظه لحظه با تو بودنها برای منو باباییت شیرین و فراموش نشدنی و ما همیشه عاشقت هستیم و خواهیم بود.بعد از به دنیا اومدنت وقتی اولین بار تورو بهم نشون دادن و وقتی نگاه قشنگ و پر از شادی پدرتو دیدم یه دفعه قلبم لرزید و همون جا بود که تصمیم گرفتم تمام زندگیمو وقف تو و پدرت کنم . همیشه و همه جا با تمام وجودم عاشقتونم          ...
13 بهمن 1390

پیشترفتهای من 5

سلام سلام صدتا سلام دوست جونیای خوبم من دیگه واسه خودم مردی شدم و کلی کارهای قشنگ قشنگ یاد گرفتم . من میتونم دست بزنم ، بای بای کنم ، وقتی مامان بهم غذا میده نازش میکنم . البته هنوز وقتی بهم میگن دس دسی کن دست زدن و بای بای کردنو با هم قاطی میکنم ،اما بلاخره به همه نشون دادم که من تنبل نیستم .آخه میدونین چون من اصلا از 4 دستو پا رفتن خوشم نمیاد و تا مامانی منو به شکم میذاه گریه میکنم همه بهم میگن که تنبلم ولی من با کارهایی که یاد گرفتم بهشون ثابت کردم که اصلا تنبل نیستم و اتفاقا خیلی هم زرنگ و باهوشم .تازه دارم تلاش میکنم ه سر سری هم یاد بگیرم . مامان جونم هرکاری کرد که از من موقع دست زدن عکس بگیره موفق نشد اما این چ...
9 بهمن 1390