شهرادشهراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

❀ ♥یکی یه دونه مامان و باباش♥ ❀

یه جمعه قشنگ

سلام دوستای مهربونم ا مروز انقدر روز خوبی بود که نگو اداره بابا جونیم همه همکارهارو دعوت کرده بود باغ که بیشتر با هم آشنا بشیم.جاتون خالی خیلی خوش گذشت. ما با عمو مجتبی،عمو علی و عمو جاوید همراه با خانوما و بچه هاشون(همکارای بابا جونی و خونوادشون)پیش هم نشسته بودم.عمو جاوید یه پسر داره که از من 20 روز کوچیکتره(آقا طاها) عمو مجتبی هم یه دخملی نازو خوشگل داره که اسمش پرنیا جونه و از من 2 سال بزرگتره همش مواظب من بود (با خودش فکر میکرد که خیلی از من بزرگتره و باید مواظبم باشه)خلاصه کلی با هم بازیکردیم و خوش گذشت جای همتون خالیه خالی بود.این عکسای امروز البته مامان جونیم هرچی سعی می کرد سه تا نینی شیطونو درست حسابی کنار هم جم...
16 ارديبهشت 1391

آخرین پست در سال اول زندگی

سلام دوستای نازنینم قبل از اینکه چیزی بنویسم از صمیم قلب از همتون واسه احوالپرسیهاتون تشکر میکنم و از خدا می خوام هرجا که هستین در کنار خونوادتون روزهای زیبا و شیرینی داشته باشین . این پست ما آخرین پست تو روزهای سال اول زندگیه شهراد جونه .آخه گل پسرم کم کم داره وارد سال دوم زندگیش میشه که امیدوارم همه روزهای زندگی واسش شیرین و پر برکت باشه .الان که دارم مینویسم 10 روز مونده به تولد گلکم .امروز روز خیلی خوبی بود چون هوا نسبتا آفتابی بود و ما هم با خونواده من و دایی حمید رفتیم باغ پدر جونی تا یکمی از این هوای تمیز بهاری لذت ببریم . عزیزم تو این یک سالی که پاهای کوچولوتو تو زندگی ما گذاشتی تک تک لحظه هارو واسمون شاد و پر معنی ک...
1 ارديبهشت 1391

یه تاخیر طولانی وبلاخره بقیه عکسای عید

سلام دوستای گلم واقعا به خاطر این تاخیر طولانی ازتون عذر می خوام و از همه دوستای خوبی که برام پیام میذاشتن و جویای حال ما میشدن تشکر میکنم . راستش روز 13 بدر بعد از صرف ناهار افتادم و دستم شکست که به ناچار گچ گرفتییم واسه همینم این چند وقته آپ نمیکردم البته هنوز هم گچشو باز نکردم و این پستو با هزار بدبختی واستون میذارم.   خوب حالا بریم سراغ روزهای خوب عید : روز 11 فروردین اکثر فامیل هامون دور هم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم که بریم دور و بر شهر و یه هوایی تازه کنیم که بعد از خوردن ناهار بارون شدیدی گرفت و برگشتیم خونه . واما 13 بدر همه این عکسها قبل از شکستن دست منه        ...
23 فروردين 1391

اولین پست سال 91

یه سلام بهاری به دوستای خوب و مهربونم مجددا سال نو خورشیدی رو به همه شما عزیزانم تبریک میگم و سال خوب و خوشی رو برای شما و خانواده گرامی تون آرزو میکنم . خوب بلاخره سال 1390 با همه روزهای خوب و بدش گذشت و سال 91 آغاز شد .خدارو شکر میکنم من و خونوادم این سال نو رو با خوبی و خوشی آغاز کردیم و امیدوارم که تا آخرش هم همینطور خوب باشه.متاسفانه به خاطر اینکه شهراد نازم تو ماشین زیاد طاقت نمیاره و همش گریه میکنه که پیاده شیم نتونستیم بریم مسافرت و همینجا در کنار دوستها و آشنایان مهربونمون سال رو تحویل کردیم و جای همتون هم خالی خیلی خیلی خوش گذشت . این چند وقته هم که آقا شهراد پیشترفت کرده و راه میره و هرجا که میریم میگه منو ...
6 فروردين 1391

شهراد و اولین چهارشنبه سوری

        سلام دوستای گلم جای همتون خالی.دیشب چهارشنبه سوریه خیلی باحالی بود.البته همیشه چهارشنبه سوری های شهر ما باحاله . انقدر صدای طرقه ها بلند بود که فکر می کردی جنگه.ما هم با خونوادمون رفتیم بیرون از شهر و حسابی بزن و بکوب راه انداختیم بساط آتیش و طرقه هم که جور جور بود.شهراد که اولش از صدای طرقه ترسید و گریه می کرد اما کم کم براش عادی شد و پسر خوبی بود.خلاصه شب خیلی خوب و به یاد موندنی ای بود.امیدوارم که به همتون خوش گذشته باشه. اینجا شهراد حسابی ترسیده و دو دستی به بابا جونش چسبیده اینجا دیگه کم کم ترسش ریخته و همش میخواست بره سمت آتیش   ...
24 اسفند 1390

تبریک+تولد ثمین جونی

سلام دوستای خوبم امروز میخوام پیشاپیش جشن باستانی چهارشنبه سوری رو بهتون تبریک بگم و ازتون خواهش کنم که همگی تو پابرجا نگه داشتن این سنت قشنگ آریایی تلاش کنین بهار را با چهارشنبه سوری تابستان را با آفتاب سوزانش پاییز را با رنگهای آتشینش و زمستان را با گرمای دلنشین اجاق ها میشناسم هزار سال است که مسلمان شده ام اما هنوز شعله های زرتشت در جانم زبانه میکشد   امیدوارم شب چهارشنبه سوری خوبی داشته باشین   خوب حالا میرسی سر کارهای خودمون.دیشب تولد ثمین جون(برادرزاده عزیزم)بود و آقا شهراد کلی مارو سورپرایز کرد.اصلا از گریه و جیغ و داد خبری نبود همش نشسته بود بغل بابام و دست میزد و بالا...
21 اسفند 1390

عکسهای آتلیه

سلام دوستای خوبم خوب . . . بلاخره عکسای آتلیه گل پسرم آماده شدن و منم اسکنشون کردم که براتون بزارم تو وب شهراد جون .(البته عکسها خیلی قشنگ تر از اینها هستن اما چون بزرگ بودن خوب اسکن نشدن )       ...
16 اسفند 1390

بازم تاخیر

  سلام دوستای ناز و مهربونم  این چند وقته انقدر  هوا سرد بود که من و هم شوهر جونی شدیدا سرما خورده بودیم و همش در حال استراحت بودیم و هم اینکه خوب بلاخره نوروز باستانی ما در راهه و طبق سنتها افتاده بودم به جون خونه و تمیز کاری واز طرف دیگه هم خرید عید نوروز که به لطف این تحریمها اصلا لباسای خوبی تو بازار نیست و هر سری که رفتیم بازار دست خالی برگشتیم فعلا فقط یکی دو تیکه لباس واسه شهراد خریدم که اونم اصلا از خریدم راضی نبودم تا ببینیم هفته بعد چی میشه چون شوهر جونی قول داده هفته بعدو مرخصی بگیره که باهم طی یه عملیات گازانبری بریم بازار و ببینیم که چی گیرمون میاد.الانم که یه سری وسایل واسه تزیین اولین سفر...
7 اسفند 1390