شهرادشهراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

❀ ♥یکی یه دونه مامان و باباش♥ ❀

برای همسر نازنیم

سلام عزیزای من امروز قبل از همه چیز می خوام از همسر عزیزم تشکر کنم که همیشه همه سختی ها رو تنهایی تحمل میکنه و حتی پیش من یه کلمه هم از مشکلاتش حرف نمی زنه تا یه وقت من ناراحت نشم . عزیزم ممنون که هیچ وقت هیچی واسمون کم نمیزاری و همیشه هوای منو داری و بابت اون گلهای قشنگی که برام آوردی ازت قدر دانی می کنم و قول میدم که همیشه تو تک تک سختی ها و خوشی ها کنارت باشو تا ابد عاشقت بمونم خب حالا می خوام چند تا از عکس های جدید نازدار پسرو براتون بزارم امیدوارم خوشتون بیاد. بلاخره تونستم از گل پسرم در حال دست زدن عکس بگیرم        شهراد شیطون بلا شهراد شکمو ...
24 بهمن 1390

نوزادی شهرادم

سلام دوستای عزیزم امروزصبح بعد از اینکه یه دستی به دورو بر خونه کشیدم اومدم پای کامپیوتر که یه دفعه هوس کردم عکسای نوزادی شهرادو نگاه کنم که دلم نیومد از این عکسای نازش چیزی تو وبلاگش نذارم که نتیجه دل نازکی من این پسته . پسر نازم میخوام با این پست بهت بگم که لحظه لحظه با تو بودنها برای منو باباییت شیرین و فراموش نشدنی و ما همیشه عاشقت هستیم و خواهیم بود.بعد از به دنیا اومدنت وقتی اولین بار تورو بهم نشون دادن و وقتی نگاه قشنگ و پر از شادی پدرتو دیدم یه دفعه قلبم لرزید و همون جا بود که تصمیم گرفتم تمام زندگیمو وقف تو و پدرت کنم . همیشه و همه جا با تمام وجودم عاشقتونم          ...
13 بهمن 1390

پیشترفتهای من 5

سلام سلام صدتا سلام دوست جونیای خوبم من دیگه واسه خودم مردی شدم و کلی کارهای قشنگ قشنگ یاد گرفتم . من میتونم دست بزنم ، بای بای کنم ، وقتی مامان بهم غذا میده نازش میکنم . البته هنوز وقتی بهم میگن دس دسی کن دست زدن و بای بای کردنو با هم قاطی میکنم ،اما بلاخره به همه نشون دادم که من تنبل نیستم .آخه میدونین چون من اصلا از 4 دستو پا رفتن خوشم نمیاد و تا مامانی منو به شکم میذاه گریه میکنم همه بهم میگن که تنبلم ولی من با کارهایی که یاد گرفتم بهشون ثابت کردم که اصلا تنبل نیستم و اتفاقا خیلی هم زرنگ و باهوشم .تازه دارم تلاش میکنم ه سر سری هم یاد بگیرم . مامان جونم هرکاری کرد که از من موقع دست زدن عکس بگیره موفق نشد اما این چ...
9 بهمن 1390

آتلیه + مامانی ورزشکار(3 ماهگی)

  سلام سلام صد تا سلام   از اونجایی که پست قبلیم خیلی خالی و بدون متن بود مامانم 6 روز آپ نکرد که سوژه جدید پیدا کنه. آتلیه : نمیدونم چی شد که مامانی صبح از خواب پاشد و خیلی یه دفعه ای و غافلگیرانه زنگ زد به عزیز جون و گفت میخوام امروز شهرادو ببرم آتلیه که عکسای خوشگل خوشگل بگیره (آخه تو اتاقم اصلا عکس نداشتم) عزیز جون اومدو منو بردن آتلیه روناک از اونجایی که من خیلی کوچولو هستم و تنها کاری که انجام می دم غلط زدن و یه ذره بالا گرفتن سره عکسام خیلی ساده میشد هرچی هم آقای عکاس به مامانم میگفت که بابا این هنوز کوچیکه الان چند تا عکس ساده بگیر بعد یه دو سه ماه دیگه بیارش که حرکاتش کامل تر بشه مامانیم گ...
2 بهمن 1390

آتلیه(8 ماهو 22 روزگی)

سلام دوستای گلم بلاخره تصمیم گرفتم وبلاگ فرشته کوچولومو زود به زود آپ کنم .آخه میدونین وقتی هوا انقدر اینجا سرده که نمیتونیم از خونه بیرون بریم و همینطور گل پسرم انقدرها بزرگ نیست که هرروز کارهای جالب و جدید انجام بده چه جوری بدون سوژه میتونم زود به زود آپ کنم ؟؟؟   چند روزی بود که با زهره جون(عمه جونی آقا شهراد)تصمیم گرفته بودیم که بچه هامونو ببریم آتلیه و ازشون عکس بگیریم اما به خاطر حجم بالا کارهای شوهر جونی و اینکه میخواستم یه مقدار کمکش کنم تا زیاد خسته نشه همش به تعویق می افتاد.تا اینکه امروز از آتلیه وقت گرفتیم و بلاخره بخت این عکس گرفتن باز شد هرچند که همون اول موقع عکس گرفتن پسری چسبیده بود به منو اصلا پایین نمی...
2 بهمن 1390

تاخیر

  سلام دوستای نانازم میدونم تاخیر این دفعه من خیلی طولانی شد .همش تقصیر این باباجونیمه ، آخه بابایی کاراش تو اداره خیلی خیلی زیاد شده واسه همینم بعضی از پرونده هارو آورده خونه تا مامان جون ثبتشون کنه به همین دلیله که مامانم نمیتونه پست جدید واسم بزاره ،تازه فقط این نیست به خاطر همین پرونده ها حتی دیگه واسم درست و حسابی غذا درست نمیکنه،یا سرلاک بهم میده یا شیر با بیسکوییت مادر ،منم چون پسر خیلی خوبی هستم با کمال میل می خورم و صدام هم در نمیاد. و اما بلاخره کارهای مامانی یکم سبک شد و بعد از عمری چندتا عکس از من گرفت آخه من تو این چند وقته یه عالمه پیشترفت کردم :موهام کم کم دراومده،تقریبا میتونم بایستم و ... خودتون تو ع...
26 دی 1390

یه روز برفی

سلام دوستای نازم یه عالمه عکس برفی دارم   دیشب که می خواستیم بخوابیم آسمون پر ابر بود و امروز صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم که یه عالمه برف رو زمین نشسته انگار که درختا لباس سفید پوشیدن .مامان جونم وقتی که دید برف خیلی خیلی خوشگلی رو زمین نشسته به دختر همسایمون(زهرا جون) زنگ زد و گفت تا برفها آب نشده بیا بریم تو حیاط و از شهراد عکس بگیریم با هم دیگه لباس تنم کردن و منو بردن تو حیاط    ...
14 دی 1390

دندونی شهراد جون

سلام دوستای خوبم دیشب جشن دندونی من بود   جاتون خالی خیلی خوش گذشت همه اومده بودن خونمون منم پسر خوبی بودم حالا یه عالمه عکس از زحمتایی که مامان جونم کشیده بود براتون میذارم عکساشو میذارم تو ادامه مطلب    اینجا دارم باروبانهایی که مامان جون واسه گیفت ها خریده بازی میکنم این جعبه گیفت هاست که مامان درست کرد و توش پاکن و تراش فانتزی،شکلات،پاستیل دندون و گیره عکس مگنت دار گذاشت واسه بچه ها و آخرش هم از این بادکنک ها بهشون داد                         این کارت دعوت مهمونا و لیبل نوشابه هاست که ...
4 دی 1390

تبریک شب یلدا

دوستای گلم یلداتون مبارک    آنگاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود، نیاکان ما، بلند ترین شب سال، یلدا، شب تولد مینو(الهه زن)و میترا (الهه خورشید) را جشن می گرفتند این شب و همه شب های پر ستاره ایرانی شاد باش باد                     ...
30 آذر 1390