تولدت مبارک
سلام دوستای مهربونم
اینم از پست تولد پسری البته با یکم تاخیر که دلیلش گم شدن رم ریدرم و نداشتن هیچ امکانات دیگه ای واسه ریختن عکسا تو سیستم الانم که بابا جون شهراد زحمت کشیده و یه بلوتوث برام خریده تا من این پستو براتون بزارم(البته خودشم با خرید بلوتوث از دست غر غرای من واسه گم شدن رم ریدر راحت شد)
حتما با خودتون فکر میکنید من چییییییییییییییکار کردم واسه تولد پسری.اتفاقا هیچ کار خاصی نکردم به جز اینکه یه شیرینی واسه پذیرایی اولیه با چای ، یه ژله خرده شیشه ،کیک و شام هم که بابای شوهری ازم خواست که قیمه براش درست کنم و منم اطاعت امر کردم.
حالا شرح روز تولد:
صبح روز تولد که یه زلزله 4 ریشتری اومد تقریبا نزدیکای ساعت شیشو نیم بود که مثل جت از جام پریدمو شهرادو بغل کردمو به سمت در میدویدم که یه دفعه شوهر جونی منو از پشت گرفتو گفت تموم شد نرو بیرون ممکنه از پله ها بیوفتی که البته تموم هم نشده بود و دو تا پس لرزه که یکیش شدید بودو یکیشم معمولی اومدد.منم که ترسوووووووووووووووو.همسری به خاطر من یه دو ساعتی دیرتر رفت اداره و منم تند تند به اطرافیانمون زنگ میزدم که ببینم چه خبره و اونا چه عکس العملی نشون دادن که دیدم بله اونها هم یکی از دیگری بدتر بودن(پس فقط من ترسو نیستم)
عمه جون شهراد(نگار)هم که میدونست چه زن داداش شجاعی داره اومدپیشم که یه وقت اگه دوباره زلزله اومد من نترسم.خلاصه اون روز همه کارهامو با توسل به ائمه و امام زاده های محلی(آخه میدونین تو این موارد اگه امام زادش محلی نباشه درست جواب نمیده)مشغول پخت کیک و انجام کارای دیگه شدیم.طفلکی شهرادم روز تولدش با گریه و ترس از خواب بیدار شد.
شهراد و دایی علی
از کیک هم فقط همین یه عکسو دارم
باور کنین عکس دیگه ای نه از کیک نه از هیچکدوم از چیزاییکه درست کردم(به جز شیرینی که شب قبلش پختم)ندارم چون واقعا استرسی شده بودم وهمش آماده بودم که اگه زلزله اومد فرار کنم.(دستور شیرینی رو هم تو پست بعدی میزارم)