آخرین پست در سال اول زندگی
سلام دوستای نازنینم
قبل از اینکه چیزی بنویسم از صمیم قلب از همتون واسه احوالپرسیهاتون تشکر میکنم و از خدا می خوام هرجا که هستین در کنار خونوادتون روزهای زیبا و شیرینی داشته باشین.
این پست ما آخرین پست تو روزهای سال اول زندگیه شهراد جونه.آخه گل پسرم کم کم داره وارد سال دوم زندگیش میشه که امیدوارم همه روزهای زندگی واسش شیرین و پر برکت باشه.الان که دارم مینویسم 10 روز مونده به تولد گلکم.امروز روز خیلی خوبی بود چون هوا نسبتا آفتابی بود و ما هم با خونواده من و دایی حمید رفتیم باغ پدر جونی تا یکمی از این هوای تمیز بهاری لذت ببریم.
عزیزم تو این یک سالی که پاهای کوچولوتو تو زندگی ما گذاشتی تک تک لحظه هارو واسمون شاد و پر معنی کردی و زندگی قشنگ مارو قشنگتر.واقعا خدارو شکر میکنم که فرشته ای مثل تو به ما داده و اگه به خاطر وجود نازنینت هر روز و هر روز سر سجده به زمین بذارم باز هم نمیتونم از خدا به خاطر این نعمتش تشکر کنم.تو این یک سال ما هم پا به پای تو بزرگ شدیم.عزیزم تو الان یاد گرفتی که بشینی بی بهونه بخندی و گریه کنی،راه،بری دست بزنی،سرسری کنی با اون انگشتای کوچیکت اجسامی رو که میشناسی نشون بدی،بای بای کنی و حتی چهار دستو پا بری و همه خونه رو بهم بریزی،الان که دارم این پست و واست مینویسم خیلی زیبا کنار بابا جون خوابیدی.امیدوارم تک تک لحظات زندگیت پر از شادی و خوشبختی باشه.عاشقتم.
اینم عکسای امروز تو باغ پدرجونی
عزیزم چون نمی خوام واسه جشن تولدت کم و کسری ای باشه سرم خیلی شلوغه واسه همینم تا بعد از تولدت نمیتونم واست پست بزارم