یه روز قشنگ دیگه
سلام دوستای نازنینم
امروز صبح که از خواب پاشدیم دیدم هوا خیلی خوبو خنکه مامانمم تصمیم گرفت که بریم بازار تا واسه گل پسرش (یعنی من) لباس خونگی بخره.آخه از لباسام خسته شده.با هم حاضر شدیم رفتیم baby center و ٢ دست لباس خوشگل برداشتیمو رفتیم سمت صندوق حساب کردیم و اومدیم خونه.البته چون آقای فروشنده گفت 3 روز دیگه مدل های جدید میاریم مامانم فقط همین دوتارو برام خرید
بعدش مامانیم رفت که واسه باباجونیم ناهار درست کنه (آخه باباییم به خاطر تیروئیدش نباید روزه بگیره) که منم از خواب بیدار شدمو گریه کردم مامانمم مجبور شد با همون دستای روغنیش منو بغل کنه بابام که اومد خونه تا خواست منو بوس کنه دید که به به پسرش چه بوی روغنی میده.تصمیم گرفت منو ببره حموم. اینم عکسش:
بعد از اینکه از حموم اومدیم بابا جونیم ناهار خورد و خوابیدیم.
عصر که شد عزیز جونی زنگ زدو گفت دارم آش رشته درست میکنم واسه شام میارم اونجا که همه باهم بخوریم.
مامانمم جارو برداشتو رفت سراغ تراس تمیزش کنه که شب تو تراس بشینیم.بعدشم که عزیز جونو پدرجونم اومدنو شام خوردیم
شهراد بغل پدر جونش
اینم خاطری یه روز قشنگ از زندگی ما