اولین عروسی
من 1 ماه پیش اولین عروسی زندگی که عروسی خاله ساناز(دختر خاله بابا جونیم)بود رفتم اصلانم از صدای بلند آهنگ نترسیدم و همش با عمه جونیام بازی می کردمو می خندیدم بعدشم که یه دفعه هالوژن های روی سقف تالار باغ نظرمو جلب کردو تا نیم ساعت مستقیم داشتم به اونا نگاه میکردم که کم کم خوابم برد. دیروز صبح مادرجون(مامان باباجونی)زنگ زد خونمونو به مامان جونیم گف که عمو امید(پسر خاله باباجون)رفته خواستگاری و جواب مثبت گرفته و بعد از افطار مراسم عقد کنونشه مامان جونیمم خیلی خوشحال شد.شب که شد عمو فرهاد(شوهر عمه جونم)اومد دنبالمون و همه باهم رفتیم خونه خاله بابام که از اونجا بریم خونه عروس خانوم وقتی مامان آقا داماد اومد همه با هم رفتتیم خونه عروس و باز من خوابم برد و اصل مراسمو از دست دادم اما وقتی بیدار شدم دیدم که همه خوشحالن و دارن میرقصن بعدش هم که مراسم تموم شد و ما عمو امیدو گذاشتیم خونه عروس خانوم و خودمون اومدیم خونه.اینم یه خاط ره از اولین عروسی و اولین عقد کنوننی که من رفتم.