شهرادشهراد، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

❀ ♥یکی یه دونه مامان و باباش♥ ❀

تبریک شب یلدا

دوستای گلم یلداتون مبارک    آنگاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود، نیاکان ما، بلند ترین شب سال، یلدا، شب تولد مینو(الهه زن)و میترا (الهه خورشید) را جشن می گرفتند این شب و همه شب های پر ستاره ایرانی شاد باش باد                     ...
30 آذر 1390

اولین مروارید گل پسرم

سلام دوست جونیا ه و ر ااااا ااااا ااااا ااااا ااااا ااااا ااااا اولین دندون گل پسر در اومد امروز صبح که گلم از خواب بیدار شد مثل همیشه باهاش بازی کردم و وقتی که داشت میخندید یه لحظه لثه اش توجهمو جلب کرد بله دیدم که یه مروارید کوچولو داره تو دهنش می درخشه. الهی بمیرم براش تازه دلیل بیتابی های چند روز پیششو می فهمم(پسر گلم خیلی درد میکشید ) خوب حالا یکم از روز جمعه بگم   : جمعه بعد از ظهر که مشغول تمیز کردن آشپزخونه بودم شوهر جونیم (بابا جون شهراد) گفت که میخواد شهرادو ببره حموم تا یکم آب بازی کنه اما وقتی که از حموم اومدن بیرون دیدم که ای وای گل پسرم دیگه مو نداره شوهر جونیم م...
27 آذر 1390

یه روز قشنگ به روایت تصویر

سلام دوستای نازم امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم سامان جون (پسر داییم)خونمونه آخه مامان جونش رفته بود آموزشگاه رانندگی و اونو آورده بود خونمون که مامانم نگهش داره.آخه سامان جونی هم مثل من کوچولوئه اما یکم ازم بزرگتره اون یک سال و چهار ماهشه .خلاصه کلی با هم بازی کردیم و مامان جونیمم اذیت نکردیم تازه مامانیم ازمون یه عالمه عکس گرفت(اینم عکسای امروزم . منو سامان جونی در حال بازی با لگو من از بازی خسته شدمو رفتم سراغ گل مامانم آخه اصلا ازش خوشم نمیاد         من در حال داغون کردن گلدون مامان جون من در حال خوردن برگهای گل زشت       &...
23 آذر 1390

پیشترفتهای من 4

سلام دوستای گلم حالتون چطوره ؟ خوبین ؟ امیدوارم هرجا که هستین خوب باشین . من امروز میخوام براتون از بزرگ شدن و پیشترفتهایی که کردم بگم . من دیگه واسه خودم مردی شدم میتونم غذا بخورم میتونم با روروئکم هر جا که دلم میخواد برم ، میتتونم به تنهایی بشینم و البته وقتی بابایی از خونه میره بیرون پشت سرش گریه میکنم .آخه میدونین من بابا جونمو خیلی دوست دارم اون وقتی خونس همش با من بازی میکنه اما نمی دونم چرا همیشه میره اداره و منو تنها میذاره.اشکال نداره به جاش وقتی از اداره برمیگرده من با شیرین کاریام خستگی رو از تنش در میارم . اینم عکسای جدید من:   راستی یه نظر خواهی :به نظرتون قالب قبلی وب...
7 آذر 1390

ادامه پست قبلی

سلام دوستای عزیزم عید غدیر خم رو به همتون تبریک میگیم مامان جونیم بهتون قول داده بود که ازمن عکس بگیره و عکسای غذا خوردنمو واستون بزاره که به قولش عمل کرد و این عکسارو ازم گرفت من جدیدا با تمام قدرت شصت پامو میکنم تو دهنمو میمکم آخه خیلی خوشمزه است  باور نمیکنین ؟؟؟ اینم عکساش   ...
23 آبان 1390

نیم سالگی گل پسرم

  گل پسرم نیم سالگیشو تموم کرد و وارد نیمه دوم  سال اول زندگیش شد راستی گل پسرم غذا خوردنت مبارک سلام دوست جونیا همونطور که گفتم آقا شهراد ما دیگه واسه خودش مردی شده و حالا غذا میخوره منم که همش منتظر بودم گلکم 6 ماهگیشو تموم کنه هی واسش غذا درست میکنم و طبق سفارش دکترش بهش روزی 4 ml که برابر با 4 تا قطره چکونه بهش آب هویج میدم اما این پسر شیطون من سرلاک و حریره بادام دوست نداره و دهنش و میبنده و هرچی منو باباش واسش شعر میخونیم تا سرش کلاه بره و دهنشو باز کنه نمیشه که نمیشه تازه وقتی هم که قطره آهن بهش میدم تو گلوش نگه میداره،قرقره می کنه بعد هم شوتش میکنه بیرون منم تند تن...
21 آبان 1390

تولد عسل جون

سلام دوستای عزیزم ما از سفر برگشتیم جاتون خیلی خالی بود واسه همه شما نی نی های ناز و خونواده هاتون دعا کردم و از امام رضا خواستم همه شما رو بطلبه... و اما دیروز... دیروز تولد عسل جون(دختر عمه خوشگلم) بود جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت و منم بر خلاف تولد سامان جونی پسر خوبی بودمو اصلا مامان و بابامو اذیت نکردم و همش میخندیدم (خب دیگه واسه خودم مردی شدم 6 ماهمه) .خلاصه تا نصف شب خونه عمه جون بودیمو خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. اینم عکسای تولد عسل جونی عسل جون با دوستاش و البته من من و عسلی عسل جون تولدت  سالگیت  مبارک عسل جون امیدوارم 120 سال زنده باشی ...
9 آبان 1390