یه جمعه قشنگ(2)
سلام دوستای نازنینم
جمعه انقده روز خوبی بود که نگو.با پدر جون و عزیز جون و خونواده دایی جونیا رفتیم باغ پدرجونی.جاتون خالی گیلاسهای باغ هم رسیده بودن و من هم حسابی گیلاس خوردم.هرچی مامانم منو از درختا دور میکرد نمیشد بازم من جیغ و داد میزدم که من گیلاس میخوام.فکر کنم یه نیم کیلویی خوردم تازه بعدشم یکم دلم درد گرفت اما عزیز جونی واسم نعناداغ درست کرد که دل دردمم خوب شد.جای همتون خالی بود.
اینم گیلاسها که البته خوب که درخت خالی شد یادم اومد عکس بگیرم
منو مامانی و بابایی
شهراد بغل دایی علی روی درخت درحال خوردن گیلاس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی